بسم اللَّه الرحمن الرحیم
فاطى که ز من نامه عرفانى خواست
از مورچهاى تخت سلیمانى خواست
گویى نشنیده «ما عرفناک» از آنک به
جبریل از او نفخه رحمانى خواست
آخر پس از اصرار، مرا وادار کردى از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبى هستم طوطى وار چند سطرى بنویسم. و این در حالى است که ضعف پیرى آنچه در چنته داشتم- هر چند ناچیز بود- به طاق نسیان سپرده و گرفتارىهاى ناگفتنى و نانوشتنى بر آن اضافه شده و کافى است که تاریخ این نوشتار بگویم تا معلوم شود در چه زمانى براى رد نکردن تقاضاى تو شروع نمودم. شنبه ۲۴ شعبان المعظم ۱۴۰۴- ۵ خرداد ۱۳۶۳- خوانندگان در این تاریخ ملاحظه کنند اوضاع جهان و ایران را. از کجا شروع کنم؟ بهتر آن است از فطرت باشد فِطْرَهَ اللَّهِ الّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه در این جا به فطرت انسانها بسنده کرده، گرچه این خاصّه خلقت است وَ انْ مِنْ شَیْءٍ الّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ همه گویند:
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم
با شما نامحرمان ما خامُشیم
ما نیز اکنون به عرفان فطرى انسانها نظر مىاندازیم و گوییم: در فطرت و خلقت، انسان امکان ندارد به غیر کمال مطلق توجه کند و دل ببندد، همه جانها و دلها به سوى اویند و جز او نجویند و نخواهند جُست و ثناخوان اویند و ثناى دیگرى نتوانند کرد، ثناى هر چیز ثناى اوست، گرچه ثناگو تا در حجاب است گمان کند ثناى دیگرى مىگوید، در تحلیل عقلى که خود حجابى است نیز چنین باشد.آنکه کمال- هر چه باشد- مىطلبد عشق به کمال مطلق دارد نه کمال ناقص. هر کمال ناقص محدود به عدم است و فطرتْ از عدمْ تنفّر دارد. طالب علم، طلب علم مطلق مىکند و عشق به علم مطلق دارد و همچنین طالب قدرت و طالب هر کمال. به فطرت، انسان عاشق کمال مطلق است و در کمالهاى ناقص آنچه مىخواهد کمالِ آن است نه نقص، که فطرت از آن مُنزجِر است، و حجابهاى ظلمانى و نورانى است که انسان را به اشتباه مىاندازد. شاعران و مدیحه سرایان گمان مىکنند مدح فلان امیر قدرتمند یا فلان فقیه دانشمند را مىکنند، آنان مدح و ثناى قدرت و علم را مىکنند نه به طور محدود، گرچه گمان کنند محدود است. و این فطرت امکان تبدیل و تغییر ندارد لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم.
و تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خَرْق حُجُب حتّى حُجُب نورى را نکرده، فطرتش محجوب است و خروج از این منزل علاوه بر مجاهدات، محتاج به هدایت حق تعالى. در مناجات مبارک شعبانیّه مىخوانى: «الهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ الَیْکَ وَ انِرْ ابْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاء نَظَرها الَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ ابْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ الى مَعْدِنِ الْعَظَمَه وَ تَصیرَ ارْواحُنا مَعلَّقه بِعزِّ قُدْسِکَ. الهى وَ اجْعَلْنى مِمَّنْ نادَیتَهُ فَاجابَکَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَه سِرّاً».
این کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودى و هر چه و هر کس، و پیوستن به او است و گسستن از غیر، و هِبهاى الهى است به اولیاى خُلَّص پس از صَعْق حاصل از جلال که دنبال گوشه چشم نشان دادن او است وَ لاحَظْتَهُ الخ. و ابصار قلوب تا به ضیاءِ نَظْره او نور نیابد، حُجُب نور خرق نشود و تا این حُجب باقى است، راهى به معدن عظمت نیست و ارواح تعلُّق به عزّ قدس را درنیابند و مرتبت تَدَلّى حاصل نیاید ثُمَّ دَنى فَتَدَلّى. و ادنى از این، فناى مطلق و وصول مطلق است.
صوفى! زره عشق صفا باید کرد عهدى که نمودهاى وفا باید کرد
تا خویشتنى به وصل جانان نَرسى خود
را به رهِ دوست فنا باید کرد
نجواى سرّى حق با بنده خاص خود صورت نگیرد مگر پس از صَعْق و اندکاک جَبَل هستى خود، رَزَقَنا اللَّهُ وَ ایَّاکِ.
دخترم! سرگرمى به علوم حتى عرفان و توحید اگر براى انباشتن اصطلاحات است- که هست- و براى خود این علوم است، سالک را به مقصد نزدیک نمىکند که دور مىکند العلم هو الحجاب الاکبر؛ و اگر حقجویى و عشق به او انگیزه است که بسیار نادر است، چراغ راه است و نور هدایت الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فى قَلْبِ مَنْ یَشاءُ و براى رسیدن به گوشهاى از آن تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به تهذیب از اخلاق ذمیمه که رهیدن از آن بسیار مجاهده مىخواهد، و چه رسد به تهذیب عمل از آنچه خلاف رضاى او- جلّ و علا- است، و مواظبت به اعمال صالحه از قبیل واجبات که در رأس است و مستحبات به قدر میسور و به قدرى که انسان را به عُجب و خودخواهى دچار نکند.
دخترم! عُجب و خودپسندى از غایت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است.
اگر اندکى به عظمت خلقت به اندازهاى که تا کنون بشر با همه پیشرفت علم به شمّهاى از آن آگاه شده است تفکر شود، حقارت خود و همه منظومههاى شمسى و کهکشانها را ادراک مىکند و عظمت خالقِ آنها را اندکى مىفهمد و از عُجب و خودبینى و خودپسندى خود اظهار خجلت و احساس جهالت مىنماید. در قصه حضرت سلیمان نبى اللَّه- علیه السلام- مىخوانیم آن گاه که از وادى نَمل مىگذرد: قالَتْ نَمْلَهٌ یا ایُّهَا النَّملَ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. نمله، سلیمان نبى با همراهانش را به عنوان لَا یَشْعُرُونَ توصیف کند و هُدهُد به او مىگوید: احَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ. و کوردلان نطق نَمله و طیر را نمىتوانند تحمل کنند، چه رسد به نطق ذرات وجود و آنچه در آسمانها و زمین است که خالق آنان مىفرماید: … الّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ.
انسان که خود را محور خلقت مىبیند- هر چند انسان کامل چنین است- در نظر سایر موجودات معلوم نیست چنین باشد، و بشر رشد نیافته چنین نیست مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوریهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ. این مربوط به رشد علمى به استثناى تهذیب است و در وصف او کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ اضَلُّ آمده است.
دخترم! پیمبران مبعوث شدند تا رشد معنوى به بشر دهند و آنان را از حجابها برهانند، افسوس که شیطان قسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان مىخواهند تحقق یابد فَبِعزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ اجْمَعینَ. ما همه خوابیم و گرفتار حجابها النّاسُ نِیامٌ وَ اذا ماتُوا انْتَبَهُوا. گویى جهنم محیط به ما است و خِدْر طبیعت مانع از شهود و احساس است وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرینَ. و کفر مراتب بسیار دارد، خودبینى و جهانبینى و نظر به جز او نیز از مراتب آن است. نخستین سوره قرآن را اگر با تدبّر و چشمى غیر از این چشمانداز حیوانى بنگریم و بىحجابهاى ظلمانى و نورانى به او برسیم، چشمههاى معارف به قلب سرازیر شود، ولى افسوس که از افتتاح آن نیز بىخبریم. آن را که خبر شد خبرش بازنیامد.
من قائل بىخبر و بىعمل به دخترم مىگویم در قرآن کریم این سرچشمه فیض الهى تدبر کن هر چند صِرف خواندن آن که نامه محبوب است به شنونده محجوب آثارى دلپذیر دارد، لکن تدبر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت مىکند أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ امْ عَلى قُلُوبٍ اقْفالُها. و تا این قفل و بندها بازنگردد و به هم نریزد، از تدبر هم آنچه نتیجه است حاصل نگردد. خداوند متعال پس از قَسَم عظیم مىفرماید: انَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ فى کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ الّا الْمُطَهَّرُونَ و سر حلقه آنها آنان هستند که آیه تطهیر در شأنشان نازل گردیده.
تو نیز مأیوس نباش، که یأس از اقفال بزرگ است، به قدر میسور در رفع حُجُب و شکستن اقفال براى رسیدن به آب زلال و سرچشمه نور کوشش کن. تا جوانى در دست تو است کوشش کن در عمل و در تهذیب قلب و در شکستن اقفال و رفع حُجُب، که هزاران جوان که به افق ملکوت نزدیکترند موفق مىشوند و یک پیر موفق نمىشود.
قید و بندها و اقفال شیطانى اگر در جوانى غفلت از آنها شود، هر روز که از عمر بگذرد ریشهدارتر و قویتر شوند.
درختى که اکنون گرفتست پاى
به نیروى شخصى برآید ز جاى
گرش همچنان روزگارى هِلى
به گردونش از بیخ بر نَگْسلى
از مکاید بزرگ شیطان و نفسِ خطرناکتر از آن، آن است که به انسان وعده اصلاح در آخر عمر و زمان پیرى مىدهد و تهذیب و توبه إلى اللَّه را به تعویق مىاندازد براى زمانى که درخت فساد و شجره زقّوم قوى شده و اراده و قیام به تهذیب، ضعیف، بلکه مرده است.
از قرآن دور نیفتم، در این مخاطبه بین حبیب و محبوب و مناجات بین عاشق و معشوق اسرارى است که جز او و حبیبش کسى را بر آن راه نیست و امکان راه یافتن نیز نمىباشد. شاید حروف مُقَطَّع در بعض سور مثل «الم»، «ص»، «یس» از این قبیل باشد، و بسیارى از آیات کریمه که اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوّف هر یک براى خود تفسیر یا تأویلى کنند نیز از همان قبیل است گرچه هر طایفه به قدر ظرفیت خود حظّى دارد یا خیالى. و شمّهاى از این اسرار به وسیله اهل بیت وحى که از سرچشمه جوشان وحى بر آنان جارى شده، به دیگران به قدر استعداد مىرسد و گویى بیشتر مناجاتها و ادعیه براى این امر انتخاب شده است. آنچه در ادعیه و مناجات معصومین- علیهم صلوات اللَّه و سلامه- مىیابیم، در اخبار که اکثراً به زبان عرف و عموم است کمتر یافت مىشود. ولى زبان قرآن زبان دیگرى است، زبانى است که هر عالم و مفسّرى خود را با آن آشنا مىداند و آشنا نیست. قرآن کریم از کتبى است که معارف آن بىسابقه است و تصور بسیارى از معارف آن از تصدیقش مشکلتر است. چه بسا که با برهان فلسفى و دیدعرفانى مطلبى را بتوان ثابت کرد ولى از تصور آن عاجز بود. تصور ربط حادث به قدیم که در قرآن کریم در تعبیرات گوناگونى از آن یاد فرموده است، و کیفیت معیّت حق با خلق که بعضى گویند «معیّت قیّومى» است که تصور آن حتى براى آن گویندگان از معضلاتست، و ظهور حق در خلق و حضور خلقت نزد حق و اقربیت او- جلّ و علا- از حبل الورید به مخلوق و مُفاد اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ و هُوَ الاوّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ و ما یکون منْ نَجْوى ثَلثَهٍ و ایَّاکَ نَعْبُدُ وَ ایَّاکَ نَسْتَعینُ و امثال اینها که گمان نکنم جز بر مخاطب و به تعلیم او به نزدیکانش که اهل این گونه مسائل بودهاند، تصورش تحقق یافته باشد. و راه یافتن به روزنهاى از آن، مجاهدتِ مشفوع با تهذیب لازم دارد.
افسوس که عمر این شکسته قلم گذشت و.
از قیل و قال مدرسهام حاصلى نشد
جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
و امروز از جوانى که بهار یافتن است خبرى نیست و بافتههاى سابق را جز مشتى الفاظ نمىبینم، و به تو و سایر جوانها که طالب معرفتند وصیت مىکنم که شما و همه موجودات جلوه اویند و ظهور وىاند، کوشش و مجاهدت کنید تا بارقهاى از آن را بیابید و در آن محو شوید و از نیستى به هستى مطلق رسید.
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کإانَّا إلیه راجعون
دخترم! دنیا و هر چه در آن است جهنم است که باطنش در آخرِ سیر ظاهر شود و ماوراى دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خِدْر طبیعت ظاهر شود و ما و شما و همه، یا حرکت به سوى قعر جهنم مىکنیم یا به سوى بهشت و ملأاعلا.
در حدیث است که روزى پیمبر اعظم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- در جمع صحابه نشسته بودند، ناگهان صداى مهیبى آمد، عرض شد: این صدا چه بود؟ فرمود: «سنگى از لب جهنم افتاد و پس از هفتاد سال اکنون به قعر جهنم رسید» اهل دل گفتند: در آن حال شنیدیم مرد کافرى که هفتاد سال داشت اکنون درگذشت و به قعر جهنم رسید.
ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنم عبور مىکند، باطنش در آن عالم ظاهر مىشود. و در این جا هر انسانى صراطى مخصوص به خود دارد و در حال سیر است؛ یا در صراط مستقیم که منتهى به بهشت مىشود و بالاتر، و یا صراط منحرف از چپ یا منحرف به سوى راست که هر دو به جهنم منتهى مىشوند. و ما از خداوند منّان آرزوى صراط مستقیم مىکنیم: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم، صِراطَ الَّذینَ انْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِم که انحراف از یک سو است وَ لَا الضّالّینَ که انحراف از سوى دیگر. و این حقایق در حشر به طور عیان مشهود مىشود.
صراط جهنم که در توصیف آن از حیث دقت و حِدّت و ظلمت نقل گردیده است، باطن صراط مستقیم در این جهان است. چه بسیار راه دقیق و ظلمانى است و چه مشکل است عبور از آن براى ما واماندگان، آنان که بىهیچ انحرافْ راه را طىّ نمودند جُزْنا وَ هِىَ خامِدَه گویند و هر کس به اندازه سیرش در این صراط در آن جا نیز همین سیر منعکس گردد.
غرورها و امیدهاى کاذب شیطانى را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیتخود کن که رحیل بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشى دیر است. بازگو مکن که تو خود چرا مهیّا نیستى انْظُرْ الى ما قالَ وَ لا الى مَنْ قال من هر چه هستم براى خود هستم و همه نیز چنین. جهنم و بهشت هر کس نتیجه اعمال او است، هر چه کِشتیم درو مىکنیم.
فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نیکى است. حُبّ به خیرْ سرشت انسانى است، ما خود این سرشت را به انحراف مىکشانیم و ما خود حُجُب را مىگسترانیم و تارها را بر خود مىتنیم.
این شیفتگان که در صراطند همه
جوینده چشمه حیاتند همه
حق مىطلبند و خود ندانند آن را
در آب به دنبال فُراتند همه
شب گذشته اسماء کتب عرفانى را پرسیدى، دخترم! «در رفع حُجُب کوش نه در جمع کُتب»، » گیرم کتب عرفانى و فلسفى را از بازار به منزل و از محلى به محلى انتقال دادى یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردى و در مجالس و محافل آنچه در چَنته داشتى عرضه کردى و حضار را فریفته معلومات خود کردى و با فریب شیطانى و نفس اماره خبیثتر از شیطان محموله خود را سنگینتر کردى و با لُعبه ابلیس مجلس آرا شدى و خداى نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد که خواهد آمد، آیا با این محمولههاى بسیار به حُجُب افزودى یا از حجب کاستى؟ خداوند- عزّ و جلّ- براى بیدارى علما آیه شریفه مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْریه را آورده تا بدانند انباشتن علوم- گرچه علم شرایع و توحید باشد- از حُجُب نمىکاهد، بلکه افزایش دهد، و از حُجُب صغار او را به حُجُب کبار مىکشاند. نمىگویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران، که این انحراف است، مىگویم کوشش و مجاهده کن که انگیزهْ الهى و براى دوست باشدو اگر عرضه کنى، براى خدا و تربیت بندگان او باشد نه براى ریا و خودنمایى که خداى نخواسته جزء علماى سوء شوى که بوى تعفّنشان اهل جهنم را بیازارد.
آنان که او را یافتند و عشق او دارند انگیزهاى جز او ندارند و با این انگیزه همه اعمالشان الهى است، جنگ و صلح و شمشیر زدن و نبرد کردن و هر چه تصور کنى ضَرْبَهُ عَلیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَهِ الثَّقَلَیْن. اگر انگیزه الهى نبود گرچه فتح بزرگ از آن حاصل شود پشیزى فضیلت ندارد. گمان نشود که مقام اولیا خصوصاً ولى اللَّه اعظم- علیه و على اولاده الصلوات و السلام- به اینجا ختم مىشود، قلم جرأت ندارد که پیش رود و بیان طاقت ندارد که شرح دهد و با محجوبان، ما محجوبان چه گوییم و خود ما چه مىدانیم که گوییم و آنچه هست گفتنى نیست و از افق وجود ما برتر است، ولى باشد که یاد حبیب و ذکر او در دل و جان اثرى کند هر چند از آن خبرى دریافت نشود، همچون عاشق بىسوادى که به سوادنامه محبوب نظر کند و دل خوش دارد که این نامه محبوب است و همچون پارسى زبانِ پریشانِ عربى ندانى که قرآن کریم را خوانَد و چون از اوست لذّت بَرَد و حالى به او دست دهد که هزاران بار بهتر از ادیب دانشمندى است که به اعراب و مزایاى ادبى و بلاغت و فصاحت قرآن سر خود را گرم کند، و فیلسوف و عارفى است که به مسائل عقلى و ذوقى آن بیندیشد و از محبوب غافل باشد چون مطالعه کُتب فلسفى و عرفانى که به محتواى کتاب مشغول و به گوینده آن کارى ندارد.
دخترم! موضوع فلسفه، مطلق وجود است از حق تعالى تا آخرین مراتب وجود، و موضوع علم عرفان و عرفان علمى وجود مطلق است یا بگو حق تعالى است و بحثى به جز حق تعالى و جلوه او- که غیر او نیست- ندارد. اگر کتابى یا عارفى بحث از چیزى غیر حق کند نه کتابْ عرفان است و نه گوینده عارف است، و اگر فیلسوفى در وجود به آن طورکه هست نظر کند و بحث نماید نظرش الهى و بحثش عرفانى است و همه اینها غیر از ذوق عرفانى است که از بحث به دور است و غیر، از آن مهجور، تا چه رسد به شهود وجدانى و پس از آن نیستى در عین غرق در هستى «ادْفَعِ السِّراج که شمس طالع شد».
دخترم! شنیدم مىگفتى: مىترسم ایام امتحان متأسف شوم که چرا کار نکردم در روزهاى تعطیل. این تأسف و امثال آن هر چه هست سهل است و زودگذر، آن تأسف دائمى و ابدى است که چون به خود آیى توجه کنى که همه چیز را مىبینى جز او و آن روز پردهها افتادنى و حجابها برداشتنى نیست. امیر المؤمنین در دعاى کمیل عرض مىکند: «فَهَبْنى یا الهى و سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِک». من کوردل تا کنون نتوانستم این فقره و بعض فقرات دیگر این دعاى شریف را به جِدّ بخوانم بلکه آن را از زبان على- علیه السلام- مىخوانم و ندانم آن چیست که صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشکلتر است؛ آن عذابى که تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَه؟ گویى «عذابک» همان «نارُ اللَّه» «4» است که فؤاد را مىسوزاند. شاید این عذاب فوق عذاب جهنم باشد ما کوردلان نمىتوانیم این معانى فوق فهم بشرى را ادراک و تصدیق کنیم، بگذار و بگذاریم آنها را براى اهلش که بسیار کم است.
در هر حال کتب فلسفى خصوصاً از فلاسفه اسلام و کتب اهل حال و عرفان هر کدام اثرى دارد. اوّلىها، انسان را و لو به طور دورنما آشنا مىکند با ما وراء طبیعت، و دوّمىها خصوصاً بعضى از آنها چون «منازل السائرین» و «مصباح الشریعه» که گویى ازعارفى است که به نام حضرت صادق- علیه السلام- به طور روایت نوشته است، دلها را مهیّا مىکنند براى رسیدن به محبوب و از همه دلانگیزتر مناجات و ادعیه ائمه مسلمین است که راهبرند به سوى مقصود نه راهنما، و دست انسان حقجو را مىگیرند و به سوى او مىبرند، افسوس و صد افسوس که ما از آنها فرسنگها دور هستیم و مهجور.
دخترم! سعى کن اگر اهلش نیستى و نشدى، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنى و معاندت با آنان را از وظایف دینى نشمرى، بسیارى از آنچه آنان گفتهاند در قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم. گویند صدر المتألّهین دید در جوار حضرت معصومه- سلام اللَّه علیها- شخصى او را لعن مىکند، پرسید: چرا صدر را لعن مىکنى؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن! این امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکى که من خود قصههایى را دیده یا شنیدهام که در زمان ما بوده است.
من نمىخواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد». مىخواهم اصل معنى و معنویت را انکار نکنى، همان معنویتى که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کردهاند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداختهاند. و من به تو توصیه مىکنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدمْ کمال نیست، لکن راهگشاى به سوى کمال است چنانچه «یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است از منازل نتوان شمرد،بلکه مقدمه و راهگشاى منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهى به سوى معرفت یافت.
آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهى و خودبینىشان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست» تا این بت بزرگ و شیطان قوى از میان برداشته نشود راهى به سوى او- جلّ و علا- نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: شَیْطانى آمَنَ بِیَدى از این نقل معلوم شود که هر کس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شیطانى است و اولیاى خدا موفق شدهاند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.
مىدانى شیطان با پدر بزرگ ما آدم- صفىُّ اللَّه- چه کرد؟ او را از جوار حق فرو کشید و پس از وسوسه شیطان و نزدیکى به شجره- که شاید نفس باشد یا بعض مظاهر آن- فرمان اهْبِطُوا رسید و منشأ همه فسادها و عداوتها شد، آدم- علیه السلام- با دستگیرى حق تعالى توبه کرد و خداوند او را صفىّ خود فرمود، من و تو نیز که مبتلاى به شجره ابلیسیه هستیم باید توبه کنیم و از حق- جلّ و علا- در خلوت و جلوت بخواهیم با استغاثه که دست گیرد به هر وسیله که خواهد و ما را نیز به توبه رساند بلکه از اصطفاء آدمى بهرهاى گیریم. و این نتواند بود مگر با مجاهدت و ترک شجره ابلیس با همه شاخهها و اوراق و ریشههاى آن که در وجود ما منتشر و هر روز محکمتر و توسعهدارتر مىشود.
با تعلُّق به شجره خبیثه و شاخهها و ریشههاى آن بىشک نتوان راهى به مقصد پیدا کرد و ابلیس همین تهدید را کرد و بسیار موفق بود. و جز معدودى از عباد اللَّه صالحین ونیز اولیاى مقربین- علیهم السلام- از حیلههاى شیطان و نفس خبیثِ مظهر ابلیس کس نتواند گریزد و اگر بتواند، از همه شاخهها و ریشههاى دقیق و بسیار پیچیده او نتواند مگر با دستگیرى خداوند متعال آن طور که صفىّ اللَّه را رهاند ولى ما کجا و آن استعداد براى قبول کلمات.
آیه کریمه در این باب شایان تفکر بسیار است چه که مىفرماید: فَتَلقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ نفرموده: وَ أَلْقى الَیْهِ کَلِماتٍ، گویى با سیر إلیه کلمات را دریافت نموده است گرچه اگر «أَلْقى الَیْهِ» هم بود، بىسیر کمالى، قبولْ امکان نداشت. و باید در آیه دیگر که راجع به همین قضیه اشاره فرموده نیز تفکر کرد، مىفرماید: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَهَ گویى ذوقى و طعمى بیشتر نبوده با این وصف چون از مثل ابو البشر بوده آن پیامدها را داشته.
حال باید وضع خود را بنگریم که به تحقیق، به همه شاخهها و برگها و ریشههاى شجره پیوند خوردیم.
دخترم! آفات زیاد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هر یک حجابى است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک إلى اللَّه نرسیدیم. من که خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شیطان است، به بعض آفات این عضو کوچک و این زبان سرخ که سرسبز را به باد دهد و آن گاه که ملعبه شیطان است و آلت دست او، جان و روح و فؤاد را تباه کند، اشاره مىکنم:
از این دشمن بزرگ انسانیت و معنویت غافل مشو، گاهى که در جلسات انس با دوستان هستى خطاهاى بزرگ این عضو کوچک را آن قدر که مىتوانى شمارش کن و ببین با یک ساعت عمر تو که باید صرف جلب رضاى دوست شود چه مىکند و چه مصیبتها به بار مىآورد که یکى از آنها غیبت برادران و خواهران است، ببین با آبروى چه اشخاصى بازى مىکنى و چه اسرارى را از مسلمانان روى دایره مىریزى و چه حیثیاتى را خدشهدار مىکنى و چه شخصیتهایى را مىشکنى؟ آن گاه این جلسه شیطانى را مقیاسبگیر و ملاحظه کن در یک سال در همین امر پیش پا افتاده چه کردى و در پنجاه- شصت سال دیگر چه خواهى کرد و چه مصیبتها براى خود به بار خواهى آورد، در عین حال آن را کوچک مىشمارى، و این کوچک شمردن از حیلههاى ابلیس است که خداوند به لطف خود ما را همگى از آن مصون دارد.
دخترم! نگاهى کوتاه به آنچه درباره غیبت و آزار مؤمنین و عیبجویى و کشف سرّ آنان و تهمت آنان وارد شده، دلهایى را که مُهر شیطان بر آنها نخورده مىلرزاند و زندگى را بر انسان تلخ مىکند، اینک براى علاقهاى که به تو و احمد دارم توصیه مىکنم از آفات شیطانى خصوصاً آفتهاى بسیار زبان خوددارى کنید و همّت به نگهدارى آن کنید، البته در آغاز قدرى مشکل است، لکن با عزم و اراده و تفکر در پیامدهاى آن آسان مىشود. از تعبیر بسیار تعییرکننده قرآن کریم عبرت بگیر که مىفرماید: وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ انْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً. شاید اخبار از صورت برزخیّه عمل مىدهد و شاید حدیثى که از حضرت سید الموحدین منقول است در موعظههاى بسیارى که به نوف البکالى فرموده است اشاره به همین امر باشد به حسب یک احتمال، در آن حدیث است که نوف طلب موعظه کرد از مولا و ایشان فرمودند: اجْتَنِبِ الْغَیْبَهَ فَإِنَّها إِدامُ کِلابِ النَّارِ، ثُمَّ قالَ: یا نَوْفُ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ انَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلال وَ هُوَ یَأکُلُ لُحُومَ النَّاسِ بالْغیبَهِ.
و از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- نقل شده که فرمود: وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ فِى النَّارِ یَوْمَ الْقیمَهِ إلَّا حَصائِدُ أَلْسِنَتِهمْ. از این حدیث و حدیثهایى که کم نیست استفاده مىشود که جهنم صورت باطنى اعمال ما است.
بارالها! ما را و این خانمان را و خانوادههاى مربوط به ما را از آفات شیطانى نجات مرحمت فرما و ما را از کسانى که آزار مسلمانان به زبان و عمل خود نمودهاند قرار مده این چند صفحه را به تقاضاى فاطى نوشتم و من خود اعتراف مىکنم که خود نتوانستم از مکاید شیطان بگریزم، امید است فاطى که نعمت جوانى را دارد این توفیق را پیدا کند.
و السلام على عباد اللَّه الصالحین.
12 شهر رمضان المبارک ۱۴۰۴
روح اللّه الموسوی الخمینى
منبع: صحیفه امام، ج18، صص ۴۴۲ الی ۴۵۸