• العربية
  • اردو
  • France
  • English
  • فروشگاه اینترنتی
  • ارسال سئوال

امروز : یکشنبه, ۱ تیر , ۱۴۰۴

صفحه ورود

آیا گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟ بستن
ورود نسخه قدیم ارسال سوال

نمایش منو

    • خانه
    • آشنایی با استاد
      • مصاحبه و رسانه
      • دیدار با علما
      • خاطرات
    • اخبار
    • سخنرانی ها
      • سخنرانی اخلاقی
      • سخنرانی عرفانی
      • شرح ادعیه و احادیث
    • متون عرفانی
      • کشکول المطالب
      • رسائل عرفانی
      • نامه ها و گفتگوها
      • اشعار عرفانی
      • عرفان در کلام رهبری
      • واژه های عرفانی
    • شرح درس
      • المطالب السلوکیه
      • منازل السائرین
      • مصباح الشریعه
      • قوت القلوب
      • رسالۀ لب اللباب
      • دعای مکارم الاخلاق
      • مباحث فقهی
    • کتابخانه
      • آثار و تالیفات استاد
      • آثاری درباره استاد
      • کتب مورد توصیه ی استاد
    • مقالات
      • عرفان بانوان
    • نگارخانه
      • کلیپ تصویری
    • فروشگاه
    • ارسال سوال
    • گلچین پرسش و پاسخ
  • خانه
  • آشنایی با استاد
    • مصاحبه و رسانه
    • دیدار با علما
    • خاطرات
  • اخبار
  • سخنرانی ها
    • سخنرانی اخلاقی
    • سخنرانی عرفانی
    • شرح ادعیه و احادیث
  • متون عرفانی
    • کشکول المطالب
    • رسائل عرفانی
    • نامه ها و گفتگوها
    • اشعار عرفانی
    • عرفان در کلام رهبری
    • واژه های عرفانی
  • شرح درس
    • المطالب السلوکیه
    • منازل السائرین
    • مصباح الشریعه
    • قوت القلوب
    • رسالۀ لب اللباب
    • دعای مکارم الاخلاق
    • مباحث فقهی
  • کتابخانه
    • آثار و تالیفات استاد
    • آثاری درباره استاد
    • کتب مورد توصیه ی استاد
  • مقالات
    • عرفان بانوان
  • نگارخانه
    • کلیپ تصویری
  • فروشگاه
  • ارسال سوال
  • گلچین پرسش و پاسخ
عرفان عملی

28 فوریه, 2019

کد مطلب : 21894

موضوع تفکر سالک

موضوع تفکر سالک : تفکر آفاقی

تفکر آفاقی

تفکر آفاقی در کتاب المحجة البیضاء ملافیض کاشانی

آیت الله کمیلی حفظه الله :

سالک باید در کلیات خلقت زمین و آسمان‌ها تفکر کند نه در جزئیات که در این صورت مفیدتر است؛ مانند:‌ خلقت آسمان و زمین یا کلیت نفس خودیا نزول باران و … 

تفکر آفاقی در کتاب المحجة البیضاء ملافیض کاشانی

تفکر در نفس و عجائب بدن انسان

هم اکنون به نطفه بنگر که قطره آب گندیده‌ای است که اگر ساعتی آن را رها کنی تا هوا بر آن بوزد تباه می‌شود آنگاه چگونه خداوند نطفه را که سفید و روشن است به علقه سرخ و سپس به مضغه مبدل می سازد، پس از آن چگونه اجزای نطفه را که شبیه و برابرند به استخوان و اعصاب و رگ و پی و گوشت منقسم می کند. سپس بنگر چگونه اعضای ظاهر را از گوشت و اعصاب و رگ ها مرکب گردانیده است سر را گرد قرار داد و برای گوش و چشم و بینی و دهان و جز آن ها منافذ معین کرد، سپس دست و پا را کشیده آفرید، و سر آن ها را به انگشتانی و هر انگشت را به بندهایی تقسیم کرد. و چگونه اعضای درون را اعم از دل ، معده، جگر، سُپُرز (طحال)، ریه، رحم، مثانه و روده ها را که هر یک دارای شکل و مقدار و عمل مخصوصی است به هم پیوند داد.

اکنون به استخوان های بدن که اجسامی قوی و سخت می باشند بنگر که چگونه خداوند آن ها را از نطفه‌ای سست و رقیق آفریده و آن ها را قوام بدن و ستون آن قرار داده و آن ها را در اندازه های مختلف و اشکال متفاوت آفریده است برخی کوچک، یا بزرگ، یا دراز ، یا گرد، یا میان تهی، یا میان پر و یا باریک است. هنگامی که انسان محتاج می شود که با تمام بدن یا به بعضی از اعضا حرکت کند و به دنبال نیاز های خود برود برای حرکت او یک استخوان قرار نداده بلکه استخوان های بسیاری که میان آن ها مفاصلی است آفریده تا این حرکت میسر شود و شکل هر یک از این استخوان ها را بر وفق حرکت مطلوب مقدور و اندازه گیری کرده سپس آن ها را به مفاصل متصل ساخته و بعضی دیگر به وسیله رشته هایی که در یک طرف استخوان روییده و به طرف دیگر آن چسبیده شده پیوند داده است. پس از آن در یکی از دو طرف استخوان زایدی که بیرون از آن است آفریده و در طرف دیگر آن حفره هایی به شکل آن ها قرار داده تا زواید مذکور در آن ها فرو رود و بر هم منطبق شوند و در نتیجه اگر انسان بخواهد جزئی از بدنش را به حرکت در آورد این کار برایش دشوار نخواهد بود، و اگر مفاصل وجود نداشت این امر برایش میسر نمی شد.

گردن را ببین که مرکبی برای سر قرار داد و آن را از هفت مهرۀ گرد میان تهی مرکب ساخت و در آن ها زیادی‌ها و کمی‌ها و گودی‌ها قرار داد تا بر هم منطبق شوند. پس از آن گردن را با پشت پیوند داد و سپس استخوان پشت را به استخوان سینه و استخوان های شانه ها و . . . اتصال داد که ذکر همه آن ها میسر نیست. مجموع استخوان‌های بدن انسان بجز استخوان‌های ریزی که بین مفاصلند دویست و چهل و هشت تکه است. بنابراین بنگر چگونه خداوند آن ها را از نطفه ای سست و رقیق آفریده است. منظور ما از ذکر تعداد استخوان‌ها آن نیست که عدد آن دانسته شود بلکه غرض آن است که به مدبر و آفریننده آن‌ها بیندیشد که چگونه آن ها را اندازه گیری کرده و سامان داده و شکل و اندازۀ آن ها را مختلف آفریده و به همین تعداد منحصر کرده است. چه اگر یک تکه بر این تعداد بیفزاید این زیادتی وبالی برای انسان خواهد شد و ناگزیر است آن را از بدن خود قطع و خارج سازد و اگر یک تکه کمتر از این تعداد باشد ناچار است این نقصان را جبران کند. پزشک می اندیشد که چگونه این نقیصه را مرتفع سازد لیکن اهل بینش به آن می نگرد تا بر جلال و عظمت آفریننده و صورتگر آن راه یابد. و چه فاصله زیادی میان این دو نظر است.

پس از آن بنگر چگونه خداوند براى به حركت درآوردن استخوانها آلاتى آفريده كه عبارت از عضلاتند و در بدن انسان پانصد و بيست و نه عضله خلق كرده است. عضله مركب از گوشت و پى و رشته‌‏ها و پوست است و بر حسب اختلاف مواضع و متناسب با اندازه نياز از حيث شكل و مقدار مختلف است از آنها بيست و چهار عضله براى به حركت درآوردن چشم و پلكهاست و اگر يكى از اين عضله‌ها كم باشد عمل بينايى مختل می‌‏شود. همچنين براى هر عضو عضلاتى به اندازه و تعداد خاص وجود دارد. امر اعصاب و رگها و روده‏‌ها و شريانها و تعداد آنها و محل رويش و انشعابات آنها از همه شگفت انگيزتر است و شرح آنها طولانى است. براى تفكّر در هر يك از اين اجزاء و سپس در هر يك از اعضاء و پس از آن در همه بدن مجالى وسيع وجود دارد و همه اينها انديشيدن در شگفتيهاى تن است ليكن شگفتيهاى معانى و صفاتى كه با حواس درك نمی‌‏شود از اينها بسى عجيب‏تر است.

اكنون درباره ظاهر انسان و باطن او، و در بدن و صفات او بينديش تا از صفت حق تعالى چيزى مشاهده كنى كه شگفتى را به نهايت می‌‏رساند و همه آنها صنع خداوند و در يك قطره آب گنديده است و وقتى صنع او در يك قطره آب چنين باشد صنع او در ملكوت آسمانها و ستارگان و حكمت او در وضع و شكل و مقدار و عدد آنها، و اجتماع بعضى از آنها با بعضى ديگر، و پراكندگى برخى و اختلاف صورت و تفاوت مشارق و مغارب آنها، چه خواهد بود. گمان مكن كه ذره‌اى از ملكوت آسمانها بدون حكمت يا حكمتها باشد بلكه حكمت در آفرينش آنها بيشتر و صنع آنها استوارتر و عجايب آنها افزونتر از بدن انسان است، چه ميان همه آنچه در زمين است با عجايب آسمانها نسبتى نيست و قابل مقايسه نمی‌‌‏باشد. از اين رو خداوند فرموده است: «أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها.»

اكنون به ملاحظه وضع نطفه بازگرد و بينديش كه حال او نخست چه بوده و سپس چه شده است؟ و فكر كن كه اگر تمام جنّ و انس جمع شوند تا براى نطفه شنوايى يا بينايى يا عقل يا قدرت يا علم يا روح بيافرينند، يا استخوان يا رگ يا پى يا پوست يا مو در او خلق كنند آيا می‌توانند؟ بلكه هرگاه بخواهند كنه حقيقت و چگونگى خلقت آن را پس از آن كه خداوند آن را آفريده بدانند عاجز و درمانده خواهند شد. شگفتا از تو كه اگر صورت انسانى را بر ديوارى ببينى كه صورتگر با به كار بردن استادى و مهارت آن را به گونه‌‌‏اى به تصوير كشيده كه به صورت واقعى انسان نزديك بوده و بيننده خيال می‌‏كند حقيقتاً صورت انسان است بى اندازه از هنر صورتگر و مهارت و چيره دستى و هوش سرشار او در شگفت می‌شوى و موقعيت او در دلت بس بزرگ خواهد شد با آن كه می‌دانى آن صورت به كمك رنگ و قلم و ديوار و دست و قدرت و علم و اراده كشيده نشده است و هيچ چيزى از اينها حاصل كار صورتگر نبوده و او آنها را نيافريده بلكه ديگرى آنها را خلق كرده است و بالاترين كارى كه او انجام داده آن است كه به ترتيب مخصوصى رنگ را به ديوار منتقل‏ كرده است. و تو از اين عمل او بسيار به شگفت آمده‌اى و او را بزرگ می‌‏شمارى در حالى كه تو نطفه گنديده را می‌‏بينى و می‌دانی كه آن معدوم بوده و خداوند آن را در اصلاب و استخوانها آفريده سپس از آن جا بيرون آورده به آن شكل و تعداد و صورت بخشيده و در همه اينها نيكو عمل فرموده و اجزاى متشابه آن را به اجزاى مختلف تقسيم كرده است.

استخوانها را در اطراف آن محكم قرار داده و شكل اعضا را نيكو گردانيده و ظاهر و باطن آن را آراسته و رگها و اعصاب آن را مرتب ساخته و مجرايى براى تغذيه آن قرار داده تا سببى براى بقاى آن باشد، همچنين او را شنوا، بينا، دانا و گويا قرار داده و پشت را اساس بدن و شكم را جايگاه آلات غذا و سر را جمع كننده حواس او گردانيد، سپس چشمانش را گشود و طبقات آن را مرتب ساخت و شكل و رنگ و هيأت آن را نيكو آفريد و آن را تحت حمايت پلكها قرار داد تا آن را بپوشاند و محافظت كند و روشنى دهد و خس و خاشاك را از آن دور سازد. آنگاه صورت آسمان را با همه گسترش دامنه و پهناورى در مقدار عدسى از آن نمايان ساخت تا در آن بنگرد.

تفکر در عجائب گوش:

همچنين گوشهاى او را بشكافت و در آنها آبى تلخ نهاد تا شنوايى او را حفظ و حشرات را از آن دور كند و لاله گوش را بر آن محيط ساخت تا آوازها را در درون خود جمع كند و به سوراخ گوش باز گرداند، و حركت حشرات را بشنود و در آن پيچ و خم‌هايى قرار داد تا صداى حركت چيزى را كه در آن خزد شديد شود و راه آن طولانى گردد و هرگاه خزنده در خواب قصد او كند بيدار شود.

تفکر در عجائب بینی:

سپس بينى را در وسط صورت بلند آفريد و شكل آن را نيكو ساخت، و دو سوراخ در آن قرار داد و حس بويايى را در آن به وديعت نهاد تا با استنشاق بوها بر خوراكيها و غذاها راه يابد، و با دو سوراخ بينى هواى خوش را براى تغذيه دل و تسكين حرارت باطن استنشاق كند.

تفکر در عجائب دهان:

همچنين دهان را گشود و زبان را كه گوينده و ظاهر كننده و ترجمان مطلب دل است در آن قرار داد و آن را با دندانها بياراست تا آلت آسيا كردن و شكستن و بريدن باشند لذا بيخهاى آنها را محكم و سر آنها را تيز و رنگ آنها را نيكو و صفوف آنها را مرتب و سر آنها را متساوى و منظم آفريد كه گويى مرواريدند كه به رشته كشيده شده‌اند.

تفکر در عجائب لب، زبان و گلو

و نيز لبها را آفريد و رنگ و شكل آنها را نيكو قرار داد تا بر هم منطبق شوند و مجراى دهان را ببندند و اداى حروف كلمات با آنها به كمال رسد. سپس گلو را آفريد و آن را براى خروج آوازها فراهم ساخت. به زبان قدرت حركت و تقطيع داد تا آوازها را در مخرج هاى‏ مختلف قطع كند و بدين سبب حروف مختلف شود و بر اثر كثرت آنها طريق سخن گفتن توسعه يابد. آنگه گلوها را از حيث تنگى و گشادى، خشونت و نرمى، صلابت و سستى جوهر و درازى و كوتاهى مختلف آفريد تا آوازها مختلف باشد و دو صدا با هم مشتبه نشود و ميان دو آواز تفاوت وجود داشته باشد تا شنونده حتى در تاريكى به مجرد شنيدن آواز افراد را از هم تميز دهد.

سپس سر و بنا گوشها را به مو بياراست، و روى را به محاسن، و ابروها را به باريكى موى و شكل كمانى، و چشمان را به مژه آرايش داد.

تفکر در عجائب اعضای درون

آنگاه اعضاى درون را آفريد و هر كدام را به كارى مخصوص بگمارد، معده را براى پختن غذا، كبد را براى تبديل غذا به خون مأمور گردانيد و سپرز و زهره و كليه را در خدمت آن قرار داد، چه سپرز با جذب سوداء و زهره با جذب صفرا و كليه با جذب آب به كبد خدمت می‌‏كنند و مثانه با قبول آب كبد و خارج كردن آن از طريق مجراى بول و رگها در خدمت آن است، تا كبد بتواند خون را به ساير اعضاى بدن برساند.

تفکر در عجائب دست

سپس دو دست را آفريد و آنها را دراز قرار داد تا آدمى دستش به آنچه می‌‏خواهد برسد و كف دست را پهن خلق و براى آن پنج انگشت و براى هر انگشتى سه بند معين كرد، و چهار انگشت را در يك طرف و انگشت ابهام را در طرف ديگر قرار داد تا بتواند گرد همه بگردد.

و اگر همه پيشينيان و آيندگان گرد هم آيند و فكر خود را با دقت به كار گيرند تا انگشتان را در وضع ديگرى غير از آنچه هست قرار دهند اعم از دورى ابهام از چهار انگشت ديگر و تفاوت آنها از نظر طول و مرتب كردن آنها در يك صف هرگز بدان قادر نخواهند بود، زيرا تنها به همين وضع است كه انسان می‌تواند با دست اشيا را بگيرد و بدهد چنان كه اگر آن را بگشايد طبقى است كه آنچه می‌‏خواهد در آن می‌‏نهد و اگر آن را مشت كند آلتى براى زدن است، و اگر نيمه تمام آن را جمع كند چمچه‌ای است و اگر آن را به علاوه انگشتان باز كند بيلى خواهد بود. سپس بر سر انگشتان ناخنها را آفريد تا آرايشى براى سر انگشتان و پشتوانه‌ای جهت آنها باشد كه بريده نشوند و بتوان با آن‏ها چيزهاى ريزى را كه سر انگشتها قادر به گرفتن آنها نيست بگيرند و بدن خود را به هنگام نياز خارش دهند چه ناخن كه پست‏‌ترين اعضاست اگر در آدمى وجود نداشته باشد و بدنش بخارد او در اين هنگام ناتوان‌ترين و درمانده‏‌ترين كس است، زيرا در رفع خارش بدن هيچ چيزى جانشين ناخن نمی‌‏شود. آنگاه خداوند دست را به محلّ خارش هدايت می‌کند تا به سوى آن دراز شود هر چند در خواب و غفلت باشد بى آن كه نيازى به غير داشته باشد و اگر از غير درخواست‏ كمك كند جز با زحمت طولانى به محل خارش آگاه نخواهد شد. خداوند همه اين تواناييها را به هنگامى در نطفه قرار داد كه آن در اندرون رحم و در ميان ظلمات سه گانه بود، و اگر پرده‌ها و پوشش‌ها رفع و بدان نگريسته شود ديده خواهد شد كه شكل گيرى و صورت بندى اندك اندك در آن ظاهر می‌‏شود در حالى كه نه صورتگر ديده می‌شود و نه آلت صورتگرى او. آيا هيچ صورتگر و به جا آورنده كارى را ديده‌ای كه بى آن كه در مصنوع خود آلتى به كار برد و برخوردى با آن داشته باشد در آن تصرف و اعمال قدرت كند. پس منزه است خداوندى كه چقدر شأنش بزرگ و برهانش آشكار است.

سپس به كمال قدرت و رحمت او بينديش در هنگامى كه كودك بزرگ و رحم برايش تنگ می‌شود چگونه راه را به او می‌نماياند تا مانند خردمندى كه به نيازهايش آگاه است سر و ته كند و به حركت درآيد و گذرگاه طلبد تا از آن تنگناى بيرون آيد. سپس هنگامى كه از آن بيرون آمد و به غذا محتاج شود چگونه او را هدايت فرموده تا سر پستان را به دهان گيرد، پس از آن چون بدن كودك سست و ضعيف است و نمی‌‏تواند غذاهاى سنگين را تحمل كند براى او شير لطيف آفريد كه از ميان سرگين و خون، خالص و گوارا بيرون آورده می‌شود. و نيز بينديش چگونه خداوند پستانها را آفريده و در آنها شير گرد آورده و در سر آنها نوك رويانيده به اندازه‌‏اى كه دهن كودك آن را فرا گيرد و می‌مکد تا آنگاه كه بالغ می‌‏شود و رشد می‌یابد، سپس به حدّ جوانى و پس از آن ميانسالى و بعد به پيرى می‌رسد و در اين احوال يا ناسپاس است يا سپاسگزار، يا فرمانبردار است يا گنهكار و يا مؤمن است يا كافر، و اين بر حسب قول حق تعالى است كه فرموده است: «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ من الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً، إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ من نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً، إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.»

بنابراين به لطف و كرم و قدرت و حكمت حضرت ربوبى بنگر تا عجايب او تو را مبهوت كند. جاى بسى شگفتى است كه اگر كسى خطّ خوبى يا تصوير زيبايى بر ديوار ببيند آن را تحسين می‌کند و همه فكر او به نويسنده خطّ و پديد آورنده صورت متوجه می‌شود كه چگونه آن خطّ را نوشته و آن تصوير را كشيده و بر اين كارها قدرت يافته‌‏اند و پيوسته آنها را بزرگ می‌‏شمارد و می‌گويد: چقدر آنها ماهرند و چقدر صنعت آنها زيبا و توانايى آنها كامل است. سپس به اين شگفتی‌هايى كه در نفس خويش و در غير خود می‌‏بيند می‌نگرد ليكن از سازنده و صورت پرداز آنها غافل است و عظمت و جلال و حكمت صانع آنها او را به دهشت و حيرت وا نمی‌‏دارد.

آنچه گفته شد اندكى از عجايب بدن تو است كه نمی‌‏توان آنها را شمرد و شرح آنها را به پايان برد. آنها نزديكترين مورد براى تفكّر تو و روشنترين گواه بر عظمت آفريننده تو است در حالى كه تو از آنها غافل و به كار شكم و فرج خود مشغولى، و از نفس خويش جز اين نمی‌‏دانى كه چون گرسنه شدى بخورى و هنگامى كه سير شوى بخوابى و چون شهوتت به حركت درآيد مجامعت كنى و هرگاه خشمگين شدى بجنگى. در شناخت اين ها همه جانوران و درندگان با تو مشاركت دارند، و آنچه اختصاص به انسان دارد و حيوانات از آن محجوبند شناخت خداوند و تفكّر در ملكوت آسمانها و زمين و عجايب آفاق و انفس است، زيرا انسان از طريق همين معرفت در زمره فرشتگان مقرب در مى‏آيد و با پيامبران و صديقان محشور می‌شود و مقرب درگاه پروردگار جهانيان می‌گردد. اين مرتبه را حيوانات و انسانهايى كه به شهوات حيوانى راضى و خشنودند احراز نمی‌‏كنند، و اين نوع انسانها خيلى از حيوانات پست‏‌تر و بدترند چه حيوان قدرت وصول به اين مرتبه را ندارد ليكن به انسان اين قدرت داده شده است و آنان آن را عاطل گذاشته و اين نعمت خدا را ناسپاسى كرده‌‏اند، «إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا.» اكنون كه طريق تفكّر در نفس خويش را شناختى در زمينى كه قرارگاه تو است بينديش پس از آن در نهرها و درياها و كوهها و معدنهاى آن و سپس نظرت را متوجه بالا كن و به ملكوت آسمانها بنگر.

تفکر در عجائب زمین

اما زمين، يكى از آيات حق تعالى آن است كه زمين را فراش و مهاد يعنى بستر و هموار آفريده و در آن راههاى گشاد و روشن قرار داده و آن را مطيع و رام و ساكن و بى حركت گردانيده تا بر پشت آن راه روند، و كوهها را در آن استوار كرده تا همچون ميخهايى مانع جنبيدن آن شوند. آنگاه جوانب آن را وسيع و پهناور كرد به طورى كه آدميان از رسيدن به اطراف آن ناتوان می‌‏شوند هر چند عمرشان زياد و گردش آنها بسيار باشد. خداوند فرموده است: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ» و نيز: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا في مَناكِبِها و نيز: الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً.»

خداوند در كتاب خود زياد زمين را ذكر كرده است تا در شگفتيهاى آن تفكّر شود، زيرا برون آن قرارگاه زنده‌‏ها و درون آن جايگاه مرده‌هاست. از اين رو فرموده است: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً، أَحْياءً وَ أَمْواتاً،» به زمين در هنگامى كه مرده است بنگر كه چون آب بر آن فرود آيد به جنبش در می‌‏آيد و فزونى می‌‏يابد و سرسبز می‌‏شود و گياهان شگفت آور از آن می‌‏رويد و انواع جانوران از آن بيرون می‌‏آيند. سپس بنگر چگونه اطراف زمين با كوههاى استوار و سر بر افراشته و سخت و صلب محكم كرده و چگونه در درون آنها آب ها را به وديعت نهاده و در ظاهر آنها چشمه‌‏ها و نهرها را جارى ساخته است به طورى كه از ميان سنگ خشك و خاك تيره آب زلال صاف و گوارا بيرون آورده و همه چيز را بدان زنده گردانيده و اقسام درختان و گياهان را به سبب آن رويانيده است اعمّ از حبوبات، انگور، زيتون، نخل، انار و ميوه‌هاى بسيارى كه از شماره بيرون است با اشكال و رنگها و مزه‌‏ها و صفات و بوهاى مختلف و بعضى را بر بعضى در خوردن برترى داده در حالى كه همه آنها از يك آب سير آب می‌شوند و از يك زمين بيرون می‌‏آيند.

اگر بگويى: اختلاف آنها به سبب اختلاف تخم و اصل آنهاست، پاسخ اين است كه كجا در هسته خرما درخت نخل مطوّق به خوشه‌هاى رطب است، و كجا در يك دانه هفت خوشه و در هر خوشه صد دانه وجود دارد.

سپس به زمين بيابان بنگر و ظاهر و باطن آن را بررسى كن، در آن خاك را متشابه و يكنواخت می‌‏بينى ليكن هنگامى كه آب برآن فرود آيد و حيات و بالندگى يابد گياهان از هر نوع به رنگهاى مختلف، متشابه و غير متشابه در آن روييده می‌‏شود كه هر كدام داراى مزه و بو و رنگ و شكل جداگانه و مخالف يكديگر است. و به كثرت اين گياهها و اختلاف انواع آنها و كثرت اشكال آنها توجه كن، سپس به اختلاف طبيعت اين گياهان و منافع بسيار آنها بينديش كه چگونه خداوند اين منافع شگفت آور را در اين داروهاى گياهى به وديعت نهاده است بعضى به عنوان تغذيه از آنها استفاده می‌شود و برخى مقوّى يا زنده كننده و يا كشنده‌اند، و بعضى سردى آور و يا گرمى زايند. برخى چون به معده رسند صفرا را از اعماق عروق ريشه كن می‌كنند و برخى بدل به صفرا می‌شوند، برخى بلغم و سودا را از ميان می‌‏برند، و بعضى به بلغم و سودا تبديل می‌‏شوند، بعضى مبدل به خون می‌شوند، برخى خون را تصفيه می‌‏كنند، بعضى از آنها فرح انگيز و برخى خواب آور، و پاره‌‏اى نيرو بخش و بعضى ضعيف كننده‌‏اند. خلاصه آن كه از زمين برگى و گياهى نمی‌‏رويد جز اين كه در آن منافعى است و بشر توانايى آگاهى بر حقيقت آنها را ندارد، و باغبان يا كشاورز براى پرورش هر يك از آنها نيازمند به عمل مخصوصى است. في المثل بايد نخل را لقاح دهد يعنى جزئى از شكوفه نخل نر را در شكوفه نخل ماده داخل كند، و مو را هرس كند، و زرع را از خس و خاشاك پاك سازد. بعضى از آنها با پاشيدن تخم در زمين می‌‏رويند، و برخى با نشاندن نهال آنها در زمين و بعضى با پيوند آنها با درخت تكثير می‌شوند. و اگر ما بخواهيم اختلاف اقسام روييدني ها و انواع و منافع و احوال و عجايب آنها را بيان كنيم روزهاى بسيارى را بايد در توصيف آنها به سر آوريم. از اين رو كافى است كه از هر جنسى اندكى ذكر شود تا تو را به طريق تفكّر راهنمايى كند. و اينها شگفتيهاى گياهان بود.

تفکر در معادن زمین

ديگر از آيات خداوند جواهرى است كه در كوهها به وديعه نهاده شده و معادنى است كه از زمين به دست می‌آید و در زمين قطعات به هم پيوسته مختلف است، پس به كوه ها بينديش كه چگونه از آنها جواهر نفيس از قبيل طلا، نقره، مس، فيروزه، لعل و جز اينها بيرون آورده می‌شود كه بعضى از آن‏ها در زير پتك و چكش پهن و ساخته می‌‏شود مانند طلا و مس و سرب و آهن و بعضى نياز بدان ندارد مانند فيروزه و لعل. و بنگر چگونه خداوند مردم را هدايت كرده است كه اين معادن را استخراج و تصفيه كنند و از آنها ظروف و اسباب و نقدينه و زيور آلات بسازند.

سپس به معادن ديگر زمين مانند نفت و گوگرد و قير و جز اينها و به نمك كه پست‏ترين آن‏هاست بنگر، با آن كه جز براى خوشمزه كردن خوراك بدان نيازى نيست چنانچه شهرى فاقد آن شود مردم آن بزودى دستخوش نابودى خواهند شد. و نيز در رحمت حق تعالى بينديش كه چگونه برخى زمينها را ذاتا شوره زار آفريده به طورى كه در آن هنگام كه آب صاف باران در آن ها جمع می‌شود به نمك سوزنده تبديل می‌‏شوند و نمی‌توان مثقالى از آن آب را آشاميد تا طعامى كه خورده‌‏اى خوشمزه گردد و زندگى تو گوارا شود. هيچ جماد و گياه و حيوانى نيست جز اين كه در ايجاد آن حكمت يا حكمت هايى از اين قبيل است و هيچ چيزى از آنها بيهوده و شوخى خلق نشده بلكه همه آنها بحق و چنان كه بايد و شايد و سزاوار جلال و كرم و لطف خداوند است آفريده شده‌اند، از اين رو فرموده است: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ، ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ.»

تفکر در  خلقت حیوانات

از آيات ديگر او انواع حيوانات است كه منقسم می‌شوند به پرنده و رونده. رونده‌‏ها نيز منقسم شده‌‏اند به آنهايى كه بر روى دو پا و آنهايى كه بر روى چهار پا ده يا صد پا راه می‌‏روند چنان كه در بعضى حشرات و كرمها ديده می‌‏شود و نيز از نظر منافع و صورت و شكل و خوى و طبع به اقسامى منقسم شده‌‏اند. پس به مرغان هوا و وحوش بيابان و حيوانات اهلى بنگر تا در آن‏ها عجايبى مشاهده كنى كه بر اثر آن در عظمت آفريننده و قدرت پديد آورنده و حكمت صورت دهنده آنها براى تو هيچ شكّى باقى نماند، البته بيان همه اين عجايب‏ ممكن نيست بلكه اگر بخواهيم تنها شگفتی‌هايى را كه در پشّه يا مورچه يا زنبور يا عنكبوت است شرح دهيم قادر بر آن نخواهيم بود. در حالى كه اين ها حيواناتى هستند كه هم از نظر جثّه و هم از حيث بناى خانه براى خود و گرد آورى خوراك و انس با جفت و ذخيره كردن آذوقه و مهارت در كيفيت ساختمان لانه خويش و دانستن نيازهاى خود خرد و ضعيف می‌‏باشند. چنان كه ديده می‌‏شود عنكبوت خانه‌‏اش را در كناره نهرها می‌‏سازد، نخست دو محل كه بهم نزديك باشد و گشادگى ميان آنها به مقدار يك ذرع يا كمتر باشد كه بتواند نخ را به دو طرف آن برساند پيدا و سپس كار خود را بدين گونه آغاز می‌‏كند كه نخ خود را كه از لعاب دهن اوست به يك سمت گشادگى می‌‏اندازد تا به آن بچسبد پس از آن به سمت ديگر می‌‏رود و طرف ديگر نخ را در آن جا محكم می‌كند و اين عمل را براى بار دوم و سوم تكرار و نخ را در هر بار محكم می‌گرداند و ميان آنها فاصله‏‌اى متناسب و هندسى قرار می‌‏دهد تا هنگامى كه نخها مانند پود مرتب و سر آنها محكم گردد به تنيدن مشغول شود. او تارها را به پود می‌چسباند و محل برخورد آنها را گره می‌‏زند و در همه اين كارها تناسب هندسى را رعايت می‌كند، و سرانجام آن را دامى می‌‏سازد كه پشه و مگس در آن می‌‏افتد و خود در گوشه‏ اى می‌‏نشيند و منتظر افتادن شكارش در دام می‌شود هنگامى كه شكارش در آن افتاد بى درنگ آن را می‌گيرد و می‌‏خورد. و هرگاه نتواند بدين گونه شكار كند گوشه ديوارى را انتخاب می‌كند و با رشته لعاب دهنش دو طرف آن را به هم وصل و با رشته ديگرى خود را به آن آويزان می‌‏كند و معلق در هوا منتظر پرواز پشه می‌‏ماند، هنگامى كه پشه‏ اى پرواز كند خود را به روى آن می‌‏اندازد و آن را می‌‏گيرد و نخست پاى آن را با نخ دهانش محكم می‌‏بندد سپس آن را می‌‏خورد.

بى شك هيچ حيوان كوچك و يا بزرگى نيست جز اين كه در آن شگفتيهايى بى شمار است. آيا می‌‏پندارى كه اين حيوان هنرش را از پيش خود آموخته و از وجود او سر چشمه گرفته يا آن كه آدمى آن را به وجود آورده و به او ياد داده است در حالى كه او نه راهنمايى دارد و نه آموزگارى … آيا هيچ انديشمندى در اين شك دارد كه او جاندارى زبون و ناتوان و ضعيف است بلكه فيل تنومند كه نيرومندی‌‏اش آشكار است از اداره امر خويش عاجز است چه رسد به اين حيوان ضعيف و لاغر. آيا ذات و شكل و صورت و حركت و هدايت و هنرهاى شگفت انگيزش بر پديد آورنده‌‏اى حكيم و آفريننده‌‏اى توانا و دانا گواهى نمی‌‏دهد.

آرى انسان انديشمند در اين حيوان خرد چيزهايى از عظمت و جلال و كمال قدرت و حكمت خالق مدبر می‌‏بيند كه خردها حيران و سرگردان می‌ماند چه رسد به شگفتيهايى كه‏ در ديگر جانداران است. و اين موضوع دامنه‌‏اى وسيع و نامحدود دارد، چه حيوانات و اشكال و اخلاق و طبيعت آنها قابل شمارش نيست و به سبب انس با آنها و كثرت مشاهده تعجب دل ها زايل شده است. بلى هرگاه انسان حيوانى ناآشنا بيند اگر چه كرمى باشد تعجب او برانگيخته می‌‏شود و می‌‏گويد: سبحان الله چه شگفتى آور است! در حالى كه انسان شگفت‌‏انگيزترين حيوانات است ليكن از خودش در شگفت نمی‌‏شود بلكه اگر او به حيواناتى كه با آنها انس گرفته و در شكل و صورت آنها و سپس در منافع و فوايد آنها بنگرد اعم از پوست، پشم، كرك و موى كه خداوند آنها را لباس و پوشش آدميان در سفر و حضر كرده و ظروف نوشيدنی‌ها و خوراكی‌ها و وسيله پاى افزار آنها قرار داده و شير و گوشت آنها را غذاى آنان ساخته و برخى از آنها را زينتى براى سوارى و بعضى را براى باركشى و بيابان نوردى تخصيص داده شگفتى بيننده از حكمت آفريننده و صورت دهنده آنها بسيار زيادتر خواهد شد چه او آنها را نيافريده مگر به علمى كه بر همه منافع آنها محيط بوده و پيش از آفرينش آنها وجود داشته است.

آرى منزه است خداوندى كه همه امور در علم او مكشوف است بى آن كه نيازى به تفكّر و تأمل و تدبر داشته و از وزير يا مشيرى كمك خواسته باشد. او دانا و آگاه و حكيم و تواناست و با كمترين چيزى كه آفريده دلهاى اهل معرفت را به صدق گواهى بر يگانگى خود وادار ساخته است، خلايق راهى ندارند جز اين كه به قهر و قدرت او اذعان، و به ربوبيت او اعتراف و به عجز از شناخت و جلال و عظمت او اقرار كنند. كيست كه بتواند او را چنان كه بايد بستايد بلكه او چنان است كه خود خويش را ستوده است. نهايت معرفت ما نسبت به او آن است كه به عجز خويش از شناخت او اعتراف كنيم. از خداوند می‌خواهيم كه به رحمت و رأفت خود كرم فرموده ما را مشمول هدايت خود قرار دهد.

تفکر در عجائب دریاها

از آيات ديگر او درياهاى ژرف است كه اطراف زمين را فرا گرفته‏‌اند. آنها قطعاتى از درياى سبزند كه همه زمين را احاطه كرده به طورى كه همه اراضى و كوههاى بيرون از آب نسبت به اين درياى عظيم همچون جزيره‌‏اى بيش نيست و بقيه زمين در زير آب ا‏ست. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) فرموده است: «زمين در آب مانند ستور گاهى در زمين است» پس اصطبلى را با زمين مقايسه كن و بدان زمين در مقايسه با درياها همين نسبت را داراست. تو عجايب زمين و آنچه را در آن است مشاهده كرده‏‌اى اكنون در عجايب درياها بنگر، چه همان گونه كه‏ وسعت درياها چندين برابر وسعت زمين است عجايبى كه از حيث وجود حيوانات و جواهر در درياهاست نيز چندين برابر شگفتيهايى است كه بر روى زمين مشاهده می‌‏كنيم و به سبب عظمت وسعت درياها حيوانات بزرگى در آنهاست كه چون پشت آن در دريا نمايان شود گمان می‌‏برند كه آن جزيره‏‌اى است و كشتى نشستگان در آن فرود می‌‏آيند و بسا در آن آتش روشن كنند و پس از شعله‏‌ور شدن آن جانور حسّ كند و به جنبش در آيد و آنها دريابند كه آن حيوان است نه جزيره. هيچ نوعى از انواع حيوانات خشكى اعمّ از اسب و گاو و پرنده و انسان نيست جز اين كه نظير آن در دريا وجود دارد، و در آن انواعى از جانورانند كه نظيرى در خشكى ندارند و كسانى كه به دريا نوردى و گرد آورى عجايب دريا كوشيده‏‌اند اوصاف اين جاندارانرا در مجلّداتى جمع آورى و ذكر كرده‏‌اند.

سپس بنگر چگونه خداوند مرواريد را آفريده و آن را در صدف خود در زير آب مدوّر گردانيده، چطور مرجان را در ميان سنگهاى سخت زير آب رويانيده و آن گياهى است كه به شكل درخت از ميان سنگ سر برآورده است. سپس به جز اينها از قبيل عنبر و انواع نفايسى كه دريا آنها را بيرون می‌‏اندازد و يا از آن بيرون آورده می‌‏شود بينديش. پس از آن به عجايب كشتى بنگر كه چگونه خداوند آن را بر روى آب نگه می‌‏دارد و بازرگانان و سوداگران را با آن روانه می‌سازد و كشتى را مسخّر آنان می‌‏كند تا كالاهاى خود را با آن حمل كنند، سپس بادها را روانه می‌‏كند تا كشتيها را به حركت درآورند و مسير بادها و محلّ و موعد آنها را به ملّاحان می‌‏آموزد. كوتاه سخن آن كه شگفتيهاى صنع خداوند در درياها را نمی‌توان در طىّ جلدها كتاب به شرح درآورد.

تفکر در قطرۀ آب

شگفت انگيزتر از همه اينها كه از هر چيزى آشكارتر است كيفيت يك قطره آب است كه جسمى رقيق، لطيف، سيّال، شفّاف، با اجزاى به هم پيوسته كه گويى يك چيز است، و داراى لطف تركيب و سرعت قبول براى تقطيع كه گويى چيزى منفصل و مسخّر براى تصرّف و قابل انفصال و اتّصال است و حيات هر چه بر روى زمين است چه حيوان و نبات به آن وابسته است. اگر انسان به شربتى از آن محتاج گردد و به او داده نشود حاضر است براى به دست آوردن آن همه خزاين دنيا را چنانچه مالك آنها باشد بذل كند، و اگر آن را بياشامد ليكن از اخراج آن او را مانع شوند همه خزاين زمين را براى اخراج آن صرف می‌كند. شگفتا از آدمى كه دينار و درهم و جواهر نفيس را بس بزرگ و مهمّ می‌‏شمارد و از نعمت خداوند در شربت آبى كه اگر به نوشيدن و يا خروج آن از بدنش محتاج شود همه دنيا را در راه آن بذل می‌‏كند غافل است. پس از آن در عجايب آبها و نهرها و چاهها و درياها بينديش و ميدان تفكّر در اينها بسيار فراخ است. همه آنها شواهدى قوى و آياتى روشن و گويا هستند كه به زبان حال عظمت آفريننده خود را بيان و كمال حكمت او را آشكار می‌‏كنند، و هر كدام با نغمه‌‏هاى خود صاحبدلان را ندا می‌‏كند كه: مرا نمى‏بينى و صورت و تركيب و صفات و منافع و اختلاف حالات و كثرت فوايدم را مشاهده نمی‌‏كنى؟ آيا می‌‏پندارى كه من به خودم هستى يافته‌‏ام، يا كسى كه همجنس من است مرا آفريده است؟ آيا شرم نمی‌كنى كه چون در واژه سه حرفى می‌‏نگرى يقين می‌كنى كه آن نوشته انسانى مريد، عالم، قادر و متكلّم است ليكن به عجايب خطوط الهى كه بر صفات چهره من با قلم قدرت خداوندى كه چشمها ذات و حركت و رابطه او را با محلّ خطّ درك نمی‌‏كنند می‌‏نگرى دلت از درك عظمت صانع آن غافل است.

تفکر در خلقت نطفه

نطفه به شنوايان نه كسانى كه از شنوايى محرومند می‌گويد: مرا در تاريكى احشا در نظر گير كه در خون حيض فرو رفته‌‏ام در وقتى كه طرحريزى و صورتگرى نقّاش ازلى بر چهره‏‌ام ظاهر شده و حدقه‏‌ها و پلكها و صورت و گونه‌‏ها و لبهايم را قالب ريزى و نقّاشى می‌كند و اندك اندك نقشها پديدار می‌‏شوند در حالى كه نه در داخل نطفه و نه در خارج آن و نه در درون رحم و نه در برون آن نقّاشى نمی‌‏بينى، و مادر و پدر و نطفه و رحم هيچ خبرى از او ندارند آيا اين نقّاش شگفت انگيزتر از آن نقّاشى نيست كه با قلم صورت عجيبى می‌كشد كه اگر يك يا دو بار به آن بنگرى آن را ياد می‌‏گيرى؟

آيا می‌توانى آن نوع نقّاشى را كه ظاهر و باطن نطفه و همه اجزاى آن را فرا می‌گيرد بى آن كه نطفه لمس شود و يا از داخل و يا خارج با آن ارتباطى وجود داشته باشد بياموزى؟

اگر تو از اين عجايب در شگفت نمی‌شوى و نمی‌‏فهمى كه آن كه انسان را صورتگرى و نقّاشى و اندازه گيرى می‌‏كند نظير ندارد و هيچ نقّاش و صورتگرى با او برابر نيست چنان كه با نقش و صنعت او هيچ نقش و صنعتى برابرى نمی‌‏كند و ميان اين دو فاعل به اندازه تفاوت موجود در فعل آنها مباينت و دورى است بايد از عدم تعجّب خود در شگفت شوى، چه اين از هر عجيبى عجيب‏تر است، زيرا آن كه چشم بصيرت تو را با اين همه روشنى كور كرده و درك تو را با اين همه بيان از فهم باز داشته سزاوار است كه از آن دچار شگفتى شوى. منزّه است خداوندى كه هدايت و گمراه می‌كند و اغوا و ارشاد می‌فرمايد و بدبخت و سعادتمند می‌‏گرداند، و چشمان دوستانش را بينا می‌كند تا او را در همه ذرّات جهان و اجزاى آن مشاهده كنند، و دلهاى دشمنانش را كور كرده و به عزّت و علوّ خود از آنها محجوب شده است. خلق و امر و منّت و فضل و لطف و قهر از آن اوست، حكم او را ردّ كننده و قضايش را به تأخير اندازنده نيست.

تفکر در هوا

از آيات ديگر او هواى لطيف است كه ميان آسمان مقعّر و زمين محدّب محبوس است، به هنگام وزش باد با حسّ لامسه درك می‌گردد ليكن به چشم ديده نمی‌‏شود. همه هوا مانند يك درياست و مرغان در فضاى آسمان مانند جانورانى كه در دريا شناورند بالا و پايين می‌‏ايند و با بال زدنهاى خود در آن شنا می‌كنند. به هنگام وزش بادها اطراف و موجهاى هوا مانند امواج دريا به حركت در می‌آيند. هنگامى كه خداوند هوا را به جنبش در می‌‏آورد و آن را بادى جهنده می‌‏گرداند در صورتى كه بخواهد آن را مژده نزول رحمت خود قرار می‌‏دهد و با آن درختان را بارور می‌كند چنان كه فرموده است: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ،» چه با به حركت در آمدن باد روح هوا به حيوانات و نباتات می‌رسد و آماده براى بارورى می‌شوند، و اگر بخواهد آن را عذابى براى مخلوق گنهكار خود قرار می‌دهد، چنان كه فرموده است: «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ، تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.» سپس به لطافت هوا بنگر و شدّت و قوّت آن را به هنگامى كه بر آب فشار می‌‏آورد ملاحظه كن چه اگر مردى قوى بخواهد مشك پر بادى را با صرف بيشترين نيروى خود در آب فرو برد نمی‌تواند در حالى كه اگر يك قطعه آهن صلب را بر روى آب نهند بى درنگ در آن فرو می‌رود. پس بايد انديشيد كه چگونه هوا با همه لطافت به سبب نيروى خود از آب باز داشته می‌‏شود، و خداوند با همين حكمت كشتيها را بر روى آب نگه می‌‏دارد. همچنين هر چيزى ميان تهى كه در آن هوا باشد در آب فرو نمی‌‏رود زيرا هوا آن را از فرو رفتن در آن نگاه می‌دارد، و هوا از سطح درون كشتى جدا نمی‌‏شود و در نتيجه كشتى با همه گرانبارى و قدرت و صلابت در ميان هواى لطيف معلّق می‌ماند. آن مانند كسى است كه در چاهى بيفتد و در خلال افتادن به دامن مردى قوى كه فرو افتادن او در چاه ممتنع باشد چنگ زند، كشتى نيز با سطح مقعّر خود به دامن هواى نيرومند چنگ می‌‏زند تا او را از غرق شدن در آب مانع شود.

آرى منزّه است خداوندى كه كشتى گرانبار را به هواى لطيف آويخته بى رشته‏‌اى كه ديده شود و گرهى كه بسته شود. سپس به شگفتيهاى هواى جوّ و آنچه در آن ظاهر می‌شود بنگر اعمّ از ابر و رعد و برق و باران و برف و شهابها و صاعقه‏‌ها. اينها از عجايب ميان آسمان و زمين است و قرآن به طور كلّى به آنها اشاره كرده و فرموده است: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ، » و ابر كه از جمله چيزهايى است كه ميان آسمان و زمين است به تفصيل در چند جاى قرآن از آن ياد شده آن جا كه فرموده است: «وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ،» و در هر جا كه رعد و برق و باران ذكر شده از ابر نام برده شده است. اگر تو را از اين همه بهره‌‏اى نيست جز آن كه باران را به چشم ببينى و رعد را به گوشت بشنوى بهايم در اين معرفت با تو شريكند، و ناچار بايد از حضيض عالم بهايم به سوى عالم ملأ اعلا گام بردارى، تو چشم ظاهر را گشوده‌‏اى و ظاهر اين عالم را درك كرده‌‏اى اينك چشم ظاهر را بربند و با ديده باطن بنگر تا عجايب باطن و غرايب اسرار آن را مشاهده كنى. اين امر نيز بابى است كه تفكّر طولانى می‌‏طلبد و اميدى نيست كه بتوان به نهايت آن رسيد.

اكنون در ابرهاى انبوه تيره بينديش كه چگونه در هواى صاف خالى از هر تيرگى گرد هم می‌آيند و چنانچه خدا بخواهد و هر زمان كه بخواهد با همه سستى آب سنگين را حمل می‌‏كنند و در جوّ آسمان نگه مى‏دارند تا آنگاه كه خداوند اجازه دهد آن را قطره قطره كنند و بر زمين فرو ريزند، البتّه هر قطره به مقدارى كه خداوند اراده فرموده و به شكلى كه او خواسته است. از اين رو مشاهده می‌‏كنى كه ابر آب را به صورت قطره‏‌هايى جدا از هم بر زمين می‌‏ريزد به طورى كه قطره‌‏اى قطره ديگر را درك نمی‌كند و يكى به ديگرى نمی‌‏پيوندد بلكه هر يك در راهى فرود می‌‏آيد كه برايش تعيين شده است و هرگز از آن عدول نمی‌كند، متأخّر پيشى نمی‌‏گيرد و متقدّم به تأخير نمی‌‏افتد تا يكايك قطره‌‏ها به زمين برسد. اگر پيشينيان و آيندگان جمع شوند كه يك قطره آن را بيافرينند يا تعداد قطره‌‏هايى را كه بر يك شهر يا يكى روستا فرود می‌‏آيد بدانند بى شك حسابگران جنّ و انس از آن ناتوان خواهند بود، و تعداد آنها را جز كسى كه آن‏ها را ايجاد كرده است نمی‌داند. سپس هر قطره آن براى جزئى از زمين و حيوانى كه در آن است اعمّ از حيوانات وحشى و پرندگان و كرمها معيّن گرديده و بر آن با خطّى الهى كه چشم ظاهر آن را درك نمی‌‏كند نوشته شده اين روزى فلان كرم در فلان كوه است كه بايد در فلان وقت به هنگامى كه تشنه می‌‏شود به او برسد.

علاوه بر اين در انعقاد تگرگ از آب لطيف و فرود آمدن برفهايى كه همچون پنبه زده شده است شگفتيهايى است كه به شماره در نمی‌‏آيد. همه اين امور از فضل و كرم جبّار قادر و قهر آفريننده قاهر است و احدى را در آنها مشاركت و مداخله نيست بلكه آفريدگان مؤمن او را وظيفه‏‌اى جز اين نيست كه در برابر جلال و عظمت او تسليم و خاشع باشند و منكران كور دل را جز اين بهره‌اى نيست كه به كيفيّت اين امور جاهل و به صرف گمان ذكر سبب و علّت كنند، و نادان مغرور بگويد كه: آب به سبب سنگينى طبع فرود می‌‏آيد و سبب نزول آن منحصر به همين است و گمان می‌كند اين شناختى است كه تنها بر او مكشوف شده و بدان شادمان است، و بايد از او پرسيده شود: طبع چه معنايى دارد؟ و چه چيزى او را آفريده است؟ و چه چيزى آبى را كه طبع آن سنگين است به وجود آورده؟ و چه چيزى آبى را كه در پاى درختان ريخته شده به بالاى شاخه‌ها می‌‏برد، و چون طبع آب سنگين است چگونه نخست ميل به پايين كرده و سپس راه بالا را در پيش می‌‏گيرد. و بى آن كه ديده شود اندك اندك در جوف درختان راه می‌‏يابد به طورى كه در همه جوانب برگها منتشر شده و هر جزئى از هر برگ را تغذيه می‌كند و از طريق مو رگهاى ريزى كه در برگ است جريان می‌يابد و رگ اصلى برگ را سيرآب می‌كند. و چون از اين رگ بزرگى كه در طول برگ كشيده شده رگهاى ريزى منشعب است و گويى برگ بزرگ به منزله نهرى است كه جويهايى از آن انشعاب يافته و از اين جويها جدولهايى منشعب شده است سپس از اين جدولها رشته‌‏هاى بسيارى همچون تار عنكبوت كه به چشم ديده نمی‌شوند در سرتاسر برگ پخش شده كه آب از جوف آنها می‌گذرد و به ساير اجزاى برگ می‌رسد و بدين طريق آن را تغذيه می‌‏كند و رشد و پرورش می‌‏دهد و خرّمى و تازگى آن ادامه می‌يابد، و نيز به همين گونه آب به اجزاى ميوه می‌‏رسد. اگر آب به طبع خود ميل به حركت در پايين دارد چگونه به بالا حركت كرده و اگر به سبب جذب بوده چه كسى جذب كننده را به اين عمل گمارده است و اگر اين امر سرانجام به آفريننده آسمانها و زمين و جبّار ملك و ملكوت منتهى می‌شود چرا در همان آغاز اين امر را به او محوّل نكنيم؟ كه نهايت جاهل بدايت عاقل است.

تفکر در ملکوت آسمان‌ها

از آيات ديگر او ملكوت آسمانها و ستارگانى است كه در آنهاست و اين كلّ مطلب است، و آن كه جز اينها را دريابد و عجايب آسمانها از او فوت شود به تحقيق كلّ امر از او فوت شده است، چه زمين و درياها و هوا و هر جسمى سواى آسمانها در مقايسه با آسمانها مانند قطره‌‏اى يا كمتر از آن نسبت به درياست. پس بنگر چگونه خداوند در كتاب خود آسمانها و ستارگان را بزرگ شمرده و در هر سوره‌اى به مناسبتهاى مختلف آنها را به بزرگى ذكر كرده و بسيار است در قرآن كه بدانها سوگند ياد شده است مانند: «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏ . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ، وَ ما أَدْراكَ ما الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ. وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ.»

«وَ السَّماءِ وَ ما بَناها» و نيز: «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها، فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ، الْجَوارِ الْكُنَّسِ، وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏، فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ، وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ.» و دانسته‌اى كه گذشتگان و آيندگان از شناخت عجايبى كه در نطفه كثيف است عاجز مانده‌اند ليكن با اين همه خداوند به آن سوگند ياد نكرده پس چه گمان دارى درباره چيزى كه خداوند به آن قسم خورده و روزيها را بدان نسبت داده و فرموده است: «وَ في السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ،» و كسانى را كه در آن می‌‏انديشند ستوده و فرموده است: «وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) فرموده است: واى بر كسى كه اين آيه را بخواند سپس آن را به سبيل خود بكشد» يعنى: بدون تفكّر از آن بگذرد. و نيز خداوند اعراض كنندگان از آن را نكوهش كرده و فرموده است: «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ.» بنابراين ميان همه درياها و زمين با آسمان چه نسبتى می‌تواند وجود داشته باشد چه آنها بزودى دستخوش دگرگونى می‌‏شوند ليكن آسمانها تا آنگاه كه خداوند مقدّر فرموده سخت و محكم برقرار و از دگرگونى و تغيير محفوظند، از اين رو خداوند آن را سقف محفوظ ناميده و فرموده است: «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً،» و نيز: «وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً و نيز: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها، رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها.»

بنابراين به ملكوت آسمانها بنگر تا شگفتيهاى عزّت و جبروت را مشاهده كنى. گمان مكن كه مراد از نگاه به ملكوت آن است كه چشمها را بدان خيره كنى و كبودى آسمان و فروغ ستارگان و پراكندگى آنها را تماشا كنى چه بهايم در اين نگاه با تو مشاركت دارند و اگر مراد اين بود خداوند ابراهيم (عليه السلام) را در اين گفتار خود نمی‌‏ستود كه: «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ،» بلكه آنچه به حسّ باصره دريافته می‌‏شود قرآن از آن به «ملك و شهادت» تعبير كرده و آنچه را از اين حسّ غايب است و بدان درك نمی‌‏شود عالم «غيب و ملكوت» خوانده است خداوند دانا به غيب و شهادت و جبّار ملك و ملكوت است و هيچ كس به علم او احاطه ندارد مگر آنچه را بخواهد، و اوست داناى غيب واحدى را بر غيب خود آگاه نمی‌كند جز آن كه را از پيامبران كه بپسندد. لذا اى نادان! تفكّرت را در ملكوت آسمانها طولانى كن شايد درهاى آسمان به رويت باز شود و بتوانى با دلت در اقطار آن بگردش درآيى، تا آن جا كه دلت در پيشگاه عرش رحمان بأيستد، در اين هنگام است كه می‌‏توان اميد داشت به رتبه آن كس برسى كه گفته است: «دلم پروردگارم را ديد» چه رسيدن به مرتبه دورتر جز با گذشتن از مرتبه نزديكتر ميسّر نيست و نزديكترين چيز به تو نفس تو است: سپس زمينى كه قرارگاه تو است پس از آن هوايى كه تو را در ميان گرفته و بعد روييدنيها و حيواناتى كه بر روى زمين است، سپس عجايب جوّ و آنچه ميان آسمان و زمين است پس از آن آسمانهاى هفتگانه و ستارگان و بعد كرسى، عرش و فرشتگانى كه خازنان عرشند. پس از اين ديده از اينها بردار و نظرت را به سوى پروردگار عرش و كرسى و آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست متوجّه كن چه ميان تو و او بيابانهاى وسيع و راههاى دور و گردنه‌هاى بلند است و تو هنوز از گردنه پست نزديك كه شناخت ظاهر نفس تو است فراغت نيافته‌اى و در همين حال با وقاحت زبان می‌گشايى و مدّعى معرفت پروردگار می‌شوى و می‌گويى: من او و آفريدگان او را شناخته‌‏ام ديگر در چه چيزى بينديشم و به كجا نظر افكنم؟ لذا اكنون سرت را به سوى آسمان بلند و به سوى آن نظر كن، و در ستارگان و طلوع و غروب و گردش آنها و در خورشيد و ماه و اختلاف مشارق و مغارب و حركت دايمى‏ آنها بينديش كه بى آن كه سست شوند يا مسير خود را تغيير دهند پيوسته در حركتند بلكه همه آنها در منازلى معيّن و بر اساس حسابى مقدّر كه هيچ فزونى و كاستى در آن نيست در گردشند تا آنگاه كه خداوند آنها را مانند نامه‌هاى نوشته شده در هم بپيچاند. پس در شماره ستارگان و كثرت و اختلاف رنگ آنها كه برخى به سرخى و بعضى به سپيدى و دسته‌‏اى به رنگ سربى مايلند تدبّر كن. سپس به چگونگى اشكال آنها بنگر كه يكى به صورت كژدم و برخى به شكل برّه، گوسفند و گاو و شير و انسانند. هيچ صورتى در زمين نيست جز اين كه براى آن نمونه‌‏اى در آسمان است.

تفکر در حرکت خورشید

سپس به حركت خورشيد در فلك خود به مدّت يك سال و طلوع همه روزه‌‏اش و غروب آن كه با گردشى ديگر صورت می‌‏گيرد بينديش كه چگونه آفريننده‌اش او را به اين كار گمارده و اگر طلوع و غروب آن نبود روز و شب آمد و شد نداشت و اوقات شناخته نمی‌شد و دنيا هميشه تاريك يا روشن می‌‏بود، و وقت معاش از وقت استراحت متمايز نبود. و بنگر چگونه خداوند شب را لباس و خواب را آسايش و روز را براى معيشت قرار داده و شب را در روز و روز را در شب داخل كرده و زياده و نقصان را به گونه‌‏اى مخصوص بر آنها مترتّب ساخته است. و نيز بنگر كه چگونه حركت خورشيد را از وسط آسمان مايل قرار داده تا تابستان و زمستان و بهار و پاييز به سبب آن مختلف شود به طورى كه هرگاه خورشيد در گردش خود از وسط آسمان فروتر آيد هوا سرد و زمستان ظاهر می‌شود و هرگاه در وسط آسمان قرار بگيرد گرما شدّت می‌‏يابد و چون در ميان آنها قرار داشته باشد زمان معتدل مى‏شود.

شگفتيهاى آسمان به قدرى زياد است كه اميد نيست بتوان عشرى از اعشار و جزئى از اجزاى آن را بر شمرد، و آنچه گفته شد تنها هشدارى است براى تفكّر در اين راه. خلاصه آن كه هيچ ستاره‌‏اى از اين ستارگان نيست جز اين كه خداوند را در ايجاد آن حكمتهاست همچنين در مقدار شكل، رنگ، وضع و نزديكى آن به وسط آسمان و دورى و نزديكى آن به ستارگانى كه دور يا نزديك اويند. اين را با آنچه درباره بدنت ذكر كرديم قياس كن چه هيچ جزئى از بدنت نيست جز اين كه در ايجاد آن حكمت بلكه حكمتهاست، و امر آسمان بسيار بزرگتر از بدن تو است بلكه عالم زمين را با عالم آسمان نسبتى نيست چه از حيث بزرگى جسم و چه از نظر كثرت معانى، و بايد تفاوتى را كه از جهت كثرت معانى ميان آنهاست با تفاوت آنها از حيث بزرگى زمين قياس كنى چه می‌دانى كه زمين بزرگ و پهناور است و آدمى قادر نيست همه اطراف آن را بگردد با اين حال مهندسان اتّفاق دارند كه خورشيد سيصد و شصت برابر زمين است، و اخبار نيز گوياى عظمت آن است، همچنين ستارگانى را كه به چشم می‌‏بينى كوچكترين آنها هشت برابر زمين و بزرگترين آنها نزديك به صد و بيست برابر آن است، و بلندى و دورى آن از همين راه شناخته می‌شود، زيرا به سبب دورى بسيار كوچك به نظر می‌‏آيد. به همين سبب خداوند به دورى آن اشاره كرده و فرموده است:

«رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها.» در اخبار آمده است: «ميان هر آسمان تا آسمان ديگر مسافت پانصد سال راه است» و هرگاه فاصله يك ستاره از زمين اين مقدار باشد بايد به كثرت ستارگان و آسمانى كه آنها در آن مركوزند و بزرگى آن بينديشى.

همچنين به سرعت حركت آن بنگر در حالى كه تو حركت آن را حسّ نمی‌‏كنى چه رسد به آن كه سرعت آن را درك كنى ليكن شكّ نيست كه در هر لحظه به مقدار عرض يك ستاره حركت می‌‏كند چه زمان طلوع نخستين جزء ستاره تا طلوع تمامى آن ناچيز است در حالى كه همان ستاره صد برابر زمين يا بيشتر از آن است و فلك در همين لحظه صد برابر زمين را دور می‌زند و به همين نحو پيوسته در گردش است و تو از آن غافلى. بنگر چگونه جبرئيل سرعت حركت خورشيد را بيان كرده است، چه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به او فرمود: «آيا آفتاب از نيمروز گذشته است، پاسخ داد: نه، آرى، فرمود: چگونه می‌گويى: نه، آرى، پاسخ داد: از آنگاه كه نه گفتم تا گفتن آرى خورشيد پانصد سال راه را پيمود». لذا به عظمت جسم خورشيد و سبكى حركت آن بنگر و به قدرت آفريننده حكيم آن بينديش كه چگونه با همه پهناورى و گستردگى صورت آن را در چشم خرد قرار داده به طورى كه بر زمين می‌‏نشينى و چشم خود را به سوى آن باز می‌كنى و همه آن را می‌‏بينى. بنابراين به بزرگى آسمان و فزونى ستارگان آن منگر بلكه به آفريننده آنها بنگر كه چگونه آنها را آفريده و بدون ايجاد ستونى كه ديده شود و بى آنكه به رشته‌‏اى از بالا آويزان شده باشند آنها را نگه داشته است. همه جهان همچون خانه‌‏اى است كه آسمان سقف آن است، شگفتا از تو كه هرگاه به خانه توانگرى وارد شوى و آن را زراندود و پر نقش و نگار ببينى پيوسته از آن در شگفت خواهى بود و در طول عمر خويش همواره از آن ياد و زيبايی‌هاى آن را بازگو می‌‏كنى در حالى كه تو هميشه به اين خانه بزرگ و زمين و سقف و هوا و شگفتی‌هاى موادّ و عجايب حيوانات و نقشهاى بديع و جالب آن می‌‏نگرى و از آن سخنى نمی‌گويى و به دل توجّه به آن نمی‌كنى با آن كه اين خانه كم از آن خانه‌اى كه آن را توصيف كردى نيست بلكه آن خانه جزئى از زمين و پست‏ترين اجزاى اين خانه بزرگ است كه تو به آن نمی‌نگرى. و اين امر سببى جز اين ندارد كه آن خانه پروردگار تو است و او به تنهايى آن را ساخته و آراسته است و تو هم خود و هم پروردگار خويش را فراموش كرده و به شكم و فرج خود پرداخته‌‏اى و جز شهوت و كسب بزرگى براى خود هيچ انديشه‌‏اى ندارى. نهايت شهوت تو اين است كه شكمت را پر كنى در حالى كه قادر نيستى يك دهم آنچه را حيوان می‌‏خورد بخورى و از اين نظر حيوان ده درجه از تو بالاتر است، و منتهاى بزرگى و حشمت تو اين كه ده يا صد نفر از مردم سرشناس به تو رو آورند و در پيش روى تو به زبان چاپلوسى و نفاق كنند و اعتقادات بد خود را درباره تو پنهان دارند و اگر هم در دوستى با تو راستگو باشند مالك سود و زيان و مرگ و زندگى و قيامت تو نيستند. و شايد در شهرى كه در آن زندگى می‌كنى توانگرى از يهود و نصارا وجود داشته باشند كه موقعيّت آنها از مقام و منزلت تو برتر باشد، و تو خود را به اين پندار مشغول ساخته و از توجّه به جمال ملكوت آسمانها و زمين غافل مانده و لذّت نگريستن به جلال مالك ملك و ملكوت را از ياد برده‌‏اى.

داستان تو و عقل تو داستان مورچه‌‏اى است كه در كاخ مستحكم سر بر افراشته پادشاه كه آراسته به غلامان و كنيزكان و انواع ذخاير و نفايس است لانه‌اى براى خود حفر كرده باشد و هر زمان از آن بيرون آيد و رفيق خود را ديدار كند در صورت قدرت بر سخن گفتن جز از لانه و غذا و چگونگى ذخيره كردن موادّ در آن چيزى نگويد و از احوال كاخ و پادشاهى كه در آن زندگى می‌كند و تفكّر درباره آنها بكلّى غافل بوده بلكه اصلا اين قدرت را نداشته باشد كه جز درباره خود و غذا و خانه‌‏اش فكر كند و از اين حدّ فراتر بينديشد. آرى همان گونه كه مورچه از كاخ شاه و زمين و سقف و ديوارها و ويژگيهايش و نيز از ساكنان آن غافل‏ است تو نيز از خانه خداوند و فرشتگانش كه ساكنان آسمانهاى اويند در غفلتى. از آسمان همان قدر می‌دانى كه مورچه از سقف خانه تو می‌‏داند، و شناخت تو به فرشتگان آسمانها به اندازه شناختى است كه مورچه به تو و ساكنان خانه‌‏ات دارد. بلى مورچه راهى ندارد كه تو را و شگفتيهاى كاخ تو را و هنرهاى شگرفى كه سازنده‌اش در آن به كار برده بشناسد اما تو اين قدرت را دارى كه در جهان ملكوت سير كنى و عجايب آن را كه مردم از آنها غافلند بشناسى.

ما از ادامه سخن در اين زمينه عنان در می‌‏كشيم چه اين امر ميدانى است كه پايانى ندارد و اگر سالهاى دراز آن را پيگيرى كنيم قادر نخواهيم بود آنچه را كه خداوند معرفت آن را به ما تفضّل فرموده است شرح دهيم. همه معرفت ما در مقايسه با معرفت اولياى الهى و عالمان بسيار حقير و ناچيز است چنان كه شناخت آنها نسبت به معرفت پيامبر ما (صلّى الله عليه وآله) و شناخت آن حضرت نسبت به معرفت فرشتگان مقرّب مانند جبرئيل و اسرافيل و جز آنها اندك می‌‏باشد آنگاه اگر همه علوم فرشتگان و جنّ و انس با علم خداوند متعال مقايسه شود بی‌شكّ دانستنيهاى آنها شايستگى آن را ندارد كه به آنها علم گفته شود بلكه اگر دهشت و حيرت و قصور و عجز ناميده شود به واقع نزديكتر است.

آرى منزّه است خداوندى كه آنچه را بايد به بندگانش بياموزد آموخت سپس به همه آنها خطاب كرد و فرمود: وَ ما أُوتِيتُمْ من الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا.

اينها مواردى بود كه انديشمندان در خلق خدا فكر خود را در آنها به جولان در می‌‏آورند و در آنها از تفكّر در ذات خدا سخنى نيست ليكن از تفكّر در خلق ناگزير به خالق و عظمت و جلال و قدرت او معرفت حاصل می‌‏شود و هر چه به عجايب صنع الهى بيشتر آشنا شوى معرفت تو نسبت به جلال و عظمت او بيشتر و كاملتر خواهد شد. چنان كه هرگاه عالمى را به سبب دانش او توقير و احترام كنى چنانچه پيوسته بر غرايبى از تصنيف يا شعرا و آگاه شوى و بر شناخت تو نسبت به او افزوده گردد بر حسب آن بر توقير و احترام او می‌‏افزايى تا آن جا كه هر كلمه‌ای از كلمات و هر شعر جالبى از اشعار او بر موقعيّت وى در دلت می‌‏افزايد و تو را به تعظيم بيشتر او وادار مى‏كند پس بايد به همين گونه در مخلوقات خداوند و تصنيف و تأليف او بنگرى، چه آنچه در جهان وجود است همه مخلوق خداوند و تصنيف اوست و تفكّر در آنها پايان ندارد بلكه هر بنده‌‏اى تنها به اندازه‏ اى كه روزى اوست‏ از آن برخوردار خواهد شد.

اكنون بايد به آنچه در اين باره ذكر كرديم بسنده كنيم و چيزى را كه در كتاب شكر به طور تفصيل بيان كرده‌‏ايم بدين بيفزاييم، چه ما در آن كتاب به فعل خداوند از حيث آن كه در حقّ ما احسان و انعام است نظر كرده‌ايم و در اين كتاب نظر ما به آن تنها از آن روست كه فعل خداوند است، و همه آنچه ما در آنها نظر كرده‌ايم چنانچه طبيعى مذهب در آنها بنگرد نظرش سبب گمراهى و شقاوت او خواهد شد و اگر انسان موفّق در آنها بينديشد اين كار سبب هدايت و سعادت او خواهد گرديد. هيچ ذرّه‌اى در آسمان و زمين جز اين كه خداوند را نسبت به آن حكمى است هر كس را بخواهد بدان هدايت می‌‏كند، و هر كه را بخواهد بدان گمراه می‌سازد.

بنابراين هر كس به اين امور بنگرد از حيث آن كه آنها فعل خدا و صنع اوست به جلال و عظمت خدا معرفت حاصل می‌‏كند و هدايت می‌يابد، و آن كه نظرش قاصر باشد و به اين امور از حيث تأثير بعضى در بعضى ديگر بنگرد و به ارتباط آنها با مسبّب الاسباب توجّه نكند بدبخت و هلاك می‌شود.

ما از گمراهى به خدا پناه می‌‏بريم و از او می‌خواهيم كه به فضل و احسان خود ما را از لغزشهاى نادانها دور بدارد، كه او بر هر چه بخواهد تواناست.

منبع : کتاب راه روشن ترجمه المحجة البیضاء ملافیض کاشانی

Your browser does not support this audio
لینک کوتاه : https://www.komeily.com/?p=21894

مطالب مشابه

  • عرفان حسینی در کلام استاد خسروپناه
  • شرح نمط نهم کتاب اشارات و تنبیهات (جلسه دوم)
  • شرح نمط نهم کتاب اشارات و تنبیهات (جلسه اول)
  • موضوع تفکر سالک : چگونگى دوزخ و هولها و عذابهاى آن
  • موضوع تفکر سالک : مرگ در نهج البلاغه
  • نماز استغاثه به حضرت فاطمه (ع)
  • نکاتی از کتاب المقامات العلیه درباره تخلیه و تحلیه
  • سخنانی انتخاب شده ازشیخ ابوالحسن خرقانی
  • لطایف و اشارات شیخ اکبر محیی الدین بن عربی
  • تجلی

نظرات

برای صرف‌نظر کردن از پاسخ‌گویی اینجا را کلیک نمایید.

کلام استاد

کلیپ صوتی

زیارت و دیدار حضرت صاحب الزمان (عج)

Your browser does not support this audio

ویژه نامه

مجموعه سخنرانی‌های آیت الله کمیلی خراسانی «حفظه الله» در ماه ذی الحجه
خرید کتاب اخلاق اهل بیتی
خرید کتاب چهل چراغ سلوک
خرید کتاب مطلع معرفت نفس
خرید کتاب سرچشمه راز و نیاز
خرید کتاب صد منزل دل
کانال رسمی آیت الله کمیلی خراسانی در پیام رسان ایتا

تقویم سلوکی

  • اعمال ماه ذی الحجه الحرام
  • مناسبتها
  • فضایل

مناسبتهای ذی الحجه

فضیلت ماه ذی الحجه

تبلیغات

پایگاه تخصصی عرفان عملی شیعی

    • بیانات عرفانی آيت الله كميلي
    • اخبار و اطلاعیه ها
    • کشکول المطالب
    • دستورالعمل سالکان مبتدی
    • ویژه نامه ها
    • ترنم حداد

تمام حقوق اين وب سايت متعلق به آیت الله محمد صالح کمیلی خراسانی مي باشد